کد مطلب:122228 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:359

مدینه، شهر آرزوها
وقتی امام به سوی مدینه رفت، معاویه كه دیگر خیالش از طرف آن حضرت راحت شده و تسلط كاملش بر عراق به دست آورده بود، شروع به آزار و اذیت مردان حق و طرفداران علی علیه السلام كرد. او با تغییراتی كه در احكام الهی به وجود می آورد روز به روز بر تعداد مخالفان خود می افزود؛ به طوری كه افراد زیادی از مردان حق و حتی كسانی كه با معاویه بیعت كرده و زیر فرمانش بودند و در دستگاه اموی خدمت می كردند، از او بریدند و به سوی مدینه رهسپار شدند تا در زیر بیرق اسلام نفس بكشند. از آن جمله ابودردا، قاضی معروف دمشق بود. كم كم مدینه به عنوان پایگاهی برای پناهندگان سیاسی درآمد و هر كس كه از ظلم و ستم معاویه به تنگ می آمد، به سوی مدینه می رفت و در پناه امام حسن



[ صفحه 114]



قرار می گرفت. امام با تمام توانش از این گونه افراد حمایت می كرد و پناهشان می داد. همه ی كسانی كه آرزوی سقوط بنی امیه و به روی كار آمدن حق و حقیقت را در دل می پروراندند، به سوی مدینه رهسپار می شدند. مدینه شهر آرزوهای مردان خدا شده بود. آن ها مثل پروانه های عاشق، برگرد شمع وجود امام می چرخیدند و امام با قلب و روح بزرگش بر قلب های تشنه ی آن ها نور می بخشید و شور و امید می داد. یكی از كسانی كه به مدینه پناه آورده و در زیر علم حمایت امام حسن قرار گرفته بود، سعید بن ابی سرح كوفی، از دوستداران اهل بیت بود. او به خاطر مخالفت های شدیدی كه با حكومت معاویه داشت، مورد غضب زیاد بن ابیه - استاندار كوفه - قرار گرفته بود. زیاد دستور داده بود كه او را دستگیر كنند. اما او از كوفه گریخته و به مدینه پناهنده شده بود. یك روز سعید پیش امام نشسته بود و از ظلم و ستم هایی كه بر او و مردم كوفه رفته بود؛ سخن می گفت. ناگاه قاصدی آمد و خبر آورد كه زیاد در كوفه، مال و اموال سعید را مصادره كرده، خانه اش را آتش زده و با خاك یكسان كرده، زن و فرزندانش را نیز دستگیر و زندانی كرده است.شرط آزادی آن ها را هم بازگشت و تسلیم سعید به كوفه قرار داده است.

زیاد بن ابیه كسی بود كه معاویه او را به پدر خود ابوسفیان نسبت داده، سپس برادر خود خوانده و او را به استانداری شهر كوفه گمارده بود. این كار معاویه از حركت های بسیار زشت سیاسی او بود كه در دروان خلافتش انجام داد و با مخالفت های زیای هم روبه رو شد. گروهی از صحابه ی پیامبر به آن شدیدا اعتراض كردند. امام حسن و برادرش حسین نیز از جمله كسانی بودند كه به شدت با این حركت زشت سیاسی معاویه به مخالفت و اعراض برخاستند. گروهی از صحابه ی پیامبر در نامه ای اعتراض آمیز به معاویه نوشتند:

«طبق فرمایش رسول خدا، زنازاده، متعلق به مادر است و زناكار باید سنگسار شود. زیاد كه یك زنازاده است، باید به نام مادرش زیاد بن سمیه نامیده شود و نه



[ صفحه 115]



زیاد بن ابوسفیان؛ زیرا ابوسفیان از جمله كسانی بود كه با سمیه رابطه ی نامشروع داشت!»

امام حسن و برادرش حسین نیز هر كدام نامه های جداگانه ای برای معاویه و زیاد بن سمیه نوشتند و به این مطلب شرم آور اعتراض كردند. حسین در نامه اش به معاویه نوشت: «ای معاویه! آیا تو ادعای برداری با زیاد بن سمیه را داری؟ زیاد پسر سمیه است كه بر بستر زنا به دنیا آمده است. تو گمان می كنی كه او پسر پدر توست. در صورتی كه پیامبر گرامی اسلام فرموده است كه فرزند بر بستر زنا به دنیا آمده، متعلق به مادر است و زناكار باید سنگسار شود. تو سنت پیامبر را زیر پا نهادی و از هوا و هوس خود پیروی كردی و زیاد را بر مردم مسلمان بصره و كوفه مسلط ساختی!»

حال، همین زیاد بن ابیه در كوفه شروع به آزار و اذیت دوستداران اهل بیت كرده بود. اموال سعید را مصادره كرده، خانه اش را آتش زده و خانواده اش را هم زندانی كرده بود. امام از شنیدن خبر این حركت زشت زیاد، به شدت ناراحت و نگران شد. با عصبانیت برخاست، قلم و كاغذ آورد و نامه ای خطاب به زیاد نوشت. امام در نامه اش با كلامی، استوار و محكم، زیاد را مورد خطاب قرارداد و ضمن حمایت از سعید، زیاد را به امر به معروف و نهی از منكر فراخواند و در نامه اش با او از موضع قدرت برخورد كرد. نامه ی امام خطاب به زیاد چنین بود:

«تو یكی از مسلمانان را در مورد خشم و غضب خود قرار داده و در آزار او كوشیده ای! در حالی كه سود او سود مسلمانان و ضرر به او ضرر به مسلمانان است. خانه اش را ویران و اموالش را مصادره كرده ای. این ها بس نبود كه خانواده اش را هم به زندان انداخته ای؟! وقتی این نامه به تو می رسد، فورا خانه ی سعید را درست كن و اموالش را به او بازگردان. خانواده اش را هم در اولین فرصت آزاد كن. میانجیگری مرا درباره ی او بپذیر تا پاداش و جزای نیك به تو برسد!»

زیاد كه نه تنها زنازاده، بلكه مردی پست فطرت بود و از سوی معاویه به یك



[ صفحه 116]



مقام رفیع و بلند دنیوی رسیده بود، فراموش كرد كه چه شخصیت مهمی برای او نامه نوشته و او را مورد خطاب قرار داده است. كبر و غرور و مقام كاذب دنیوی نگذاشت تا بفهمد كه چه سعادتی به او روی آورده و چه شخصیتی برایش نامه نوشته است. شخصیت مهربانی كه در پایان نامه اش حتی برای فرد فاسدی مانند او، وعده ی جزای نیك داده بود. زیاد از لحن نامه ی امام - كه از موضع قدرت نوشته شده بود - به جای آن كه بر سر عقل بیاید و پس از توبه، به فرموده ی آن حضرت عمل كند، به شدت خشمگین شد و جواب زشت و گستاخانه ای برای امام نوشت. جوابی كه در آن ذات پلید خود را آشكار ساخت و لعنت ابدی خدا را برای خود خرید. از یك زنازاده ی نابكار جز این هم انتظار نمی رفت. نامه ی زیاد خطاب به امام چنین بود:

«از زیاد بن ابی سفیان به حسن بن فاطمه.

نامه ات به دستم رسید و آن را خواندم. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودی؟ در حالی كه من بر سر مقام و قدرتم؛ اما تو نیازمندی هستی كه از من تقاضای بخشش سعید را كرده ای. تو كه از مردم عادی و معمولی هستی، به چه حقی و با چه جرأتی مثل یك حاكم قدرتمند به من فرمان می دهی واز مرد خائنی كه به تو پناه آورده است و تو پناهش داده ای حمایت می كنی؟! آیا نمی دانی كه تو خود نیز با حمایت و پناه دادن به او، مجرم به حساب می آیی؟ به خدا سوگند كه اگر سعید را در میان پوست و گوشت خود هم پنهان كنی، نمی توانی از او محافظت كنی. بدان كه من اگر به تو دست یابم، ملاحظه ی هیچ چیز را نخواهم كرد و گوشت تو را لذیذترین گوشت برای خوردن می دانم. پس، هر چه زودتر سعید را رها كن. اگر او را ببخشم، به خاطر میانجیگری تو نیست و اگر او را بكشم، به جرم صحبت او با پدر توست!»

زیاد بن ابیه نوشتن چنین نامه ای، روح خبیث خود را نشان داد. او زنازاده ای بود كه در پستی و فرومایگی و تكبر و بی عفتی یگانه بود و امام او را به خوبی می شناخت. برای همین هم نامه اش را آن گونه نوشته و از جایگاه قدرت و بالا او



[ صفحه 117]



را مورد خطاب قرار داده و شخصیت او را به چیزی نگرفته بود.

امام وقتی نامه ی توهین آمیز زیاد را خواند، دست از حمایت سعید بن ابی سرح برنداشت. نامه ای برای معاویه نوشت و نامه ی سراسر توهین زیاد را هم به آن ضمیمه كرد و برای او فرستاد. از او خواست تا جلو افسار گسیختگی زیاد را بگیرد و امنیت سعید را به او بازگرداند. معاویه كه مردی باهوش،زیرك و سیاستمدار بود و شخصیت امام را هم به خوبی می شناخت و می دانست كه در افتادن با آن حضرت به سود او و حكومتش نیست، نامه ای به این مضمون برای زیاد نوشت:

«حسن بن علی! نامه ای برایم نوشته است و نامه ای را هم كه تو برای او نوشته بودی، ضمیمه ی نامه اش كرده است. من از این برخورد احمقانه تو درشگفتم. البته می دانم كه تو این خصلت ها را از مادرت، سمیه به ارث برده ای و همان خصلت ها تو را بر آن داشته است كه آن چنان نامه ای برای حسن بن علی بفرستی و در آن به پدرش دشنام بدهی. در صورتی كه به جان خودم سوگند تو در گناه و فساد، سزاوارتری. این كه حسن نام خود را پیش از نام تو نوشته است، حق دارد؛ او مقام والایی دارد. اگر او نام خود را پیش از نام تو بنویسد، از مقام تو چیزی كم نمی شود. اگر عقلت را خوب به كار بیندازی، متوجه می شوی كه او حق دارد، در نامه اش به تو فرمان بدهد و خود را برای آزادی سعید واسطه قرار دهد. اگر تو شفاعت و میانجیگری او را نپذیرفته ای، افتخار بزرگی را از دست داده ای؛ زیرا او از هر نظر و از هر جهت، والاتر از تو است. تا این نامه به دستت رسید، خانواده ی سعید را آزاد كن؛ خانه اش را بساز و تحویلش بده. اموالش را هم به او بازگردان. دیگر كاری به كار او نداشته باش و مزاحمش مشو! من به جز این نامه، نامه ای هم برای سعید نوشته ام و در آن، آزدی اش را به او خبر داده و گفته ام اگر دلش خواست، در مدینه بماند، و گرنه می تواند به شهر خودش برگردد.

ای زیاد! وای بر تو كه حسن را به مادرش نسبت داده ای و قصد جسارت و گستاخی داشته ای. تو او را به كدام مادر نسبت می دهی؟ اگر تو آگاه، عاقل و



[ صفحه 118]



صاحب فكر و اندیشه ی سالم بودی، باید می دانستی كه این نسبت كه تو به نظر خودت برای توهین كردن به او نوشته ای و او را پسر فاطمه نامیده ای، بزرگترین و والاترین افتخار برای او است؛ زیرا مادر او، فاطمه، دختر رسول خداست. آیا این را نمی دانی؟»



[ صفحه 121]